مامان ناراحته
عزیزم امروز خیلی ناراحت بودم .دلم می خواست دلیل ناراحتیمو اینجا بنویسم که بعدا بفهمی مامان اصلا مقصر نبود.
امروز زفته بویم یه جای که رونیکا با مامانش که دقیقا شمابااون تویه روز ویه ساعت دنیا اومدین اونجا بودن
وقتی رونیکا گریه کرد مامانش بهش شیر خودشو داد اون خورد وخوابید ولی وقتی تو گریه کردی من طبق معمول قمقمتو وبا آب جوشیده سردکه همیشه باهام هست رو اوردم بیرون تا واست شیر خشک درست کنم چون عزیزم دیگه به هیچ وجه شیر مامانتو نمی خوری
شاید خیلی موضوع مهمی نبود ولی من مثل همیشه که ناراحت میشم با توجه به اینکه ۲۶ سالمه فوری اشکام سرازیز میشه بغضم گرفته بود ولی تمام سعیمو کردم که نکنه اشکام بریزه خیلی حس بدی بود که تو شیر خشک بخوری واقعیتش حسودی نبودبعدشم یه طوری کنایه آمیز بهم گفتند آخی شیر خشک میخوره منم حساس
ولی همیشه این سوال تو ذهنم هست که اشتباه کردم بهت عادت دادم که شیرخشک بخوری.حالا بماند که میبریمت دکتر اونجا با چه مکافاتی شیر واست درست میکنم ولی به خدا تمام سعیمو کردم با اینکه اوایل نوک سینم زخم شده بود ازش خون میومد با درد بهت شیر میدادم تا یک ماه به هیچ وجه راضی نمی شدم بهت شیر خشک بدم ولی شما به هیچ وجه گریت تموم نمی شود نوزاد ده بیست روزه که باید همش خواب باشه همش بیدار بودیو گریه میکردی.خاله ملیحه میگه باید طاقت میوردی کم کم خوب میشد ولی وزنتم اصلا بالا نرفته بود. همش وقتی که میخواستم مامان بشم بهترین چیزی که دوست داشتم وبهش فکر می کردم وتو دلم قندآب میشد دادن شیر به بچم بود اونم وقتی که بازیگوش شد ولی از شانس من نتونستم به این آرزوم برسم تازه مادرجونت میگه مامانتم از ۳۵ روزگی شیر خشک میخورد .منم شیر مامانمو نخوردم
ولی تورو که دارم خدا رو هم شکر میکنم خندت تمام غصه هامو از یادم میبره ازخدای مهربون میخوام همیشه مواظبت باشه خیلی دوست دارم