جشن نامزدی
مهسان جون جشن نامزدی دایی جون دختر خوبی بودی ولی واسه اینکه اذیت نشی شب بردم گذاشتمت پیشه زن عمو هما وقتی که اومدیم شمارو ببریم خونه خواب بودی.بعد کلی بوسیدمت لباستو پوشیدم اصلا بیدار نشدی مثل اینکه خیلی خسته بودی عزیزم
چند روزه که من هستم تو آشپزخونه شما با روروک میای پیشم .خیلی کیف داره کارامو برسمو شما آروم باشی و فقط مامانتو نگاه کنی /خیلی دوست دارم عزیزم الانا زود زود وقتی نمیبینمت دلم واست تنگ میشه
مهسان جون بعد از چند ماه زحمت بلاخره تونست شصت پاشو بذاره تو دهنش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی