روزای زندگی مهسان
سلام عزیزم یه مدت واقعا نمیرسم بیام واست مطلب بنویسم ولی هر زمانی وقت کردم بیام تمام اتفاقای که تو زندگیت میفته رو واست اینجا میزارم
دخترم اول کارای جدیدی که انجام میدی بگم همش داری غلت میزنی دوست داری رو شکمت بخوابی شبها موقع خواب انقد باید این طرف اون طرف بشی تا اونجوری خودت بخوای بخوابی.از برنامه های تلویزیون عاشق پیام بازرگانی هستی فقطم پیام بازرگانی شبکهایmanotoوpmc دیگه هیچ شبکه ای تبلیغاتشو نمیبینی واسه همین اگه هرجای خونه باشی وقتی تبلیغات شروع میشه بغلت میکنم میدوم جلوی تلویزیون که تبلیغات رو ببینی .توی روروک خیلی سریعتر ازقبل حرکت میکنی هر جا برم باروروک همرام میای حتی بعضی وقتا جلوتر از من حرکت میکنی هرجا حتی اگه واسه یک ساعتم باشه روروکتو باخودم میبرم
جاهای که تو این مدت رفتیم 22 اردیبهشت رفتیم تهران خونه خاله مایده که از کربلا اومده بودی فکر نکنم زیاد بهت خوش گذشته باشه چون اصلا نمیتونستی بخوابی شاید واسه تغییر آب وهوا یا جات عوض شده بود
٢٣اردیبهشت رفتیم نمایشگاه کتاب** خیلی شلوغ وگرم بود واسه همین به خاطر زیاد اذیت نشی زود بیرون اومدیم انتشارات میزان شلوغ بود واسه همین هیچ کتابی واسه خودم نگرفتم ولی واسه شما چندتا کتاب خوشگل گرفتیم
٢٤ اردیبهشت رفتیم بهداشت واکسن شش ماهگیتو زدیم بلاخره لحظه ای که آرزو داشتم رسید واسه رسیدنت به شش ماهگی لحظه شماری میکردم شکرت خدای مهربون من.
خیلی گریه کردی شبم تبت خیلی شدید بود واسه همین من وبابات تاصبح نخوابیدیم
پنج شنبه 5خردادم رفتیم ویلای خاله مریم تو خزرشهر تو تمام جاهای که رفتیم تنها جای بود که فکرکنم بهت واقعا خوش گذشت اونجا خیلی دلبری کردی خیلی باروروکت اونجا چرخیدی با همه بازی میکردی دوستای مامانت میگفتن انقد دختر خوبی داری
ولی نمیدونم چرا بعضی وقتا اخلاقت عوض میشه چون شب قبلش خونه مادرجون بودیم یکریز گریه میکردی خیلی خستم کرده بودی عزیزم مادرجونو پدرجون خیلی دوست دارن بنده خداها همیشه گریه تورو میبینن همیشه واسم زنگ میزنن میگن خسته شدی بیایم ببریمش بیرون ولی نمیدونن خانمی من بعضی وقتا خیییییییییییلی خوش اخلاقه
همینجا ازمریم جونو آقامقداد ممنونم خیلی بهمون خوش گذشت
دیروز رفته بودیم گوشتو سوراخ کنیم آخه وقتی دنیا اومده بودی 2تا گوشواره کادوگرفتی که خیلی خوشگلن ولی وقتی بردیم پیشه آقای دکتر بهمون گفت حیف نیست واسه کیف کردن خودتون دختر به این نازیرو اذیت میکنین
بعد بابات بهم گفت هرچی تو گفتی منم باخودم گفتم اگه بگم نه سوراخ کنیم دکتر میگه چه مامان بدی واسه همین باخودم گفتم شما کوچولوی چیزی از گوشواره نمیدونی هیچ لذتیم نمیبری فقط از سوراخ کردن گوشت دردشو تحمل میکنی فکرم میکنی ماداریم اذیتت میکنیم واسه همین تصمیم گرفتم تا زمانی که خودت نخوای گوشتو سوراخ نمیکنیم فقط زمانی سوراخ میکنیم که تو از ذوق گوشواره هات خوابت نبره امیدوارم از تصمیم مامانات راضی باشی
خدایا, ترا شکر می کنم که مرا با درد اشنا کردی تا درد دردمندان را لمس کنم و ناخالصی های وجودم را در اتش درد بسوزانم…..خدایا, ترا شکر می کنم که مرا در اتش عشق گداختی و همه موجودات وخواستنی ها را بجز عشق و معشوق در نظرم خوار و بی مقدار کردی تا از کنار هر حادثه وحشتناک ,ارام بگذرم دردها, تهمت ها, ظلم ها, فشارها و شکنجه ها را با سهولت تحمل کنم.خدایا, مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای ترا مشاهده کنم…..خدایا, پستی دنیا را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا فریب زرق و برق عالم خاکی, مرا از یاد تو دور نکند…..خدایا, دلم از ظلم و ستم گرفته, ترا به عدالتت سوگند می دهم مرا در زمره ستمگران و ظالمان قرار نده…خدایا, بسوی تو می ایم ,از عالم و عالمیان می گریزم, تو مرا در جوار رحمت خود سکنی ده”. دکتر شریعتی