مهسان نبی پور

تولدت مبارک دختر نازم

سلام بعد از یه مدت طولانی باز تونستم بیام اینجادخترم یک ساله شد واقعا این یک سال با تمام سختی هاش چقد زود گذشت. الان دخترم دوستمه همه زندگیمه خیلی روزای خوبی رو با هم میگذرونیم . ولی مهسانم یک هفته پیش سرماخوردگی شدیدی گرفت که متاسفانه علایم همون مریضی الان تو من هست واسه همین زیاد نمیتونم بنویسم ولی سعی میکنم زود زود بیام مرسی از تمام دوستای که تو این مدت به یادمون بودن این  عکسو از یک سالگی مهسانو داشته باشین که دخترم چقدی شد ه وشر از چشاش میباره     ...
24 آبان 1390

مهسان جونم میشینه

مهسان جونم دیگه میتونی بدون کمک کسی بشینه .اون اردکم که کنارشه دوستشه خیلی دوسش داره .جمعه که خونه مادرجون بودیم دیدم وقتی این عروسکا میزارم پیشت ساکت میشی واسه همین مادرجون گفت ببر خونه منم اوردمش که عزیزم باهاش بازی کنی .از این به بعد هرجا میریم باخودمون میبریم هر چند یه خورده بزرگه ولی دوست شماست اشکال نداره عاشقققققققققققققققققققققققققققتم.     ...
22 خرداد 1390

روزای زندگی مهسان

سلام عزیزم   یه مدت واقعا نمیرسم بیام واست مطلب بنویسم ولی هر زمانی وقت کردم بیام تمام اتفاقای که تو زندگیت میفته رو واست اینجا میزارم دخترم اول کارای جدیدی که انجام میدی بگم همش داری غلت میزنی دوست داری رو شکمت بخوابی شبها موقع خواب انقد باید این طرف اون طرف بشی تا اونجوری خودت بخوای بخوابی.از برنامه های تلویزیون عاشق پیام بازرگانی هستی فقطم پیام بازرگانی شبکهایmanotoوpmc دیگه هیچ شبکه ای تبلیغاتشو نمیبینی واسه همین اگه هرجای خونه باشی وقتی تبلیغات شروع میشه بغلت میکنم میدوم جلوی تلویزیون که تبلیغات رو ببینی .توی روروک خیلی سریعتر ازقبل حرکت میکنی هر جا برم باروروک همرام میای حتی بعضی وقتا جلوتر از من حرکت میکنی هرجا حتی اگه واسه یک ...
8 خرداد 1390

به مناسبت روز مادر( 3خرداد 90

کودکی که آماده‌ی تولّد بود، نزد خدا رفت و از خداوند پرسيد: "می‌گويند فردا شما مرا به زمين می‌فرستيد، اما چگونه من بسيار كوچك و بی‌پناهم ، من به اين کوچکی و بدون هيچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟" خداوند پاسخ داد: "در ميان تعداد بسياری از فرشتگان ، من يکی را برای تو برگزيده‌ام ، او در انتظار توست و از تو نگهداری و مراقبت خواهد کرد." امّا کودک هنوز اطمينان نداشت که می‌خواهد برود يا نه : "امّا اينجا در بهشت، من هيچ کاری جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اين‌ها برای شادی من کافی هستند." خداوند لبخند زد: "فرشته‌ی تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخن...
30 ارديبهشت 1390

درس خوندن مامان

  عزیزم. مرسی از اینکه الان یه مدت خیلی بهتر شدی کمترگریه میکنی تو روروکت بازی میکنی دیگه واسه خودت خانوم شدی              عزیزم باید یه مدت به مامانت کمک کنی اول از همه مامان امتحان اختبار داره از امشب مثلا تصمیم گرفتم شبا وقتی خوابیدی بشینم درس بخونم .دوم واسه پایان نامم باید کم کم شروع کنم این ترمم تمام شد باید روش کار کنم .بازم تصمیم گرفتم شبا که شما خوابی روش کار کنم. بعدم بعدازظهرا باید برم دفترم 2 روز پیش که رفته بودم بعد از 6 ماه به اندازه یه بند انگشت خاک رو میز وصندلی بود (مامان مهسان وکیله) واسه این ماه جلسه های دادگاهم زیاده واسه همین اکثر صبحا نیستم....
14 ارديبهشت 1390

کار جدید مهسان

این روزا مهسان جون یه شیرین کاری یاد گرفته اون هم اینه که موقع خمیازه کشیدن از خودش صدا در می یاره       ...
12 ارديبهشت 1390