نامزدی دایی جون
دختر خوبم این چند روز حسابی سرمون شلوغه واسه اینکه چشن نامزدی دایی جونته
ما هم همش یازاریم پنجشنبه که رفته بودیم بازار واسه اولین بار بردمت بازارخیلی خانوم بودی اصلا گریه نکردی خیلی تعجب کریم ولی دیروز که رفتیم بازار اشکمو در اوردی ا ز بس جیغ زدی مجبور شدیم وسط راه توخیابون پیاده بشیم تو خیابون بغلت بگیرم دورت بزنم تا بخوابی .دایی جونت خیلی کوچولو تازه 23 سالش ولی دیگه خودش خواست
الان چند روزه که من باید برم بیرون صبحها بابات شمارو میبره خونه مامان بزرگت مرسی مادرشوهر خوبم دوست دارم
مامان بزرگت میگه خونشون میزاره جلوی تلویزیون تورو وقتی بیدار شدی تلویزیون میبینی.
ای کاش مامانیت کارمند بود .ولی بااین شغلی که من دارم همش نگرانتم
حدود یک هفتس میزارمت تو روروک تمام عروسکای روی روروکو میزاشتی تو دهنت مجبور شدم برشون دارم اولا گریه میکردی ولی الان بهتر شدی.
مهسان جون تو رو خدا چشن نامزدی دایی جونت دختر خوبی باش گریه نکنیا همین یه دونه دایی جون که بیشتر نداری مامانیت عاشقته عاشقته عاشقته عاشقته
قابل توجه مامانا دخترم گریه اش واسه اینه که ما بغلیش کردیم همش دلش میخواد بغلش بگیریم دورش بزنیم خوب ماهم خسته میشیم
عکسهای مهسان جونم تو روروک
:
مهسان باکلاه نوزادی مامانش