مهسان نبی پور

نامزدی دایی جون

دختر خوبم   این چند روز حسابی سرمون شلوغه واسه اینکه چشن نامزدی دایی جونته * *   ما هم همش یازاریم   پنجشنبه که رفته بودیم بازار واسه اولین بار بردمت بازار خیلی خانوم بودی اصلا گریه نکردی خیلی تعجب کریم  ولی دیروز که رفتیم بازار اشکمو در اوردی ا ز بس جیغ زدی   مجبور شدیم وسط راه توخیابون پیاده بشیم تو خیابون بغلت بگیرم دورت بزنم تا بخوابی .دایی جونت خیلی کوچولو تازه 23 سالش ولی دیگه خودش خواست الان چند روزه که من باید برم بیرون   صبحها بابات شمارو میبره خونه مامان بزرگت مرسی مادرشوهر خوبم دوست دارم   &n...
21 فروردين 1390

5فروردین 89

تقویم تاریخ یک سال پیش در چنین روزی: عزیزم من وبابات واسه عید دیدنی رفته بودیم خونه عمو سهیل حالم خیلی بد بود        فکر می کردم سرماخوردم حوصله هیچ کاری نداشتم.وقت برگشتن من به شوخی به بابات گفتم بریم بی بی چک بخریم واسه اینکه من دلدرد شدیدی داشتم هر روز منتظر عادت ماهانه بودم تازه ۱۲ روزم از وقتش گذشته بود بابات قبول نمیکرد. حالا هر طوری بود رفتیم اومدم خونه سریع رفتم آزمایش گرفتم یک دقیقه نشد دیدم جواب مثبته.شوک شده بودم باورم نمی شد .اومدم به بابات گفتم بریم یکی دیگه بگیریم شاید اشتباه شده عزیزم ما اصلا فکرشو نمی کردیم خدا می خواد به ما یه دختر نازی بده.  ...
5 فروردين 1390

واکسن 4 ماهگی

دختر عزیزم دیروز با بابات بردیمت بهداشت واسه واکسن چهار ماهگیت        .من دلم نمیومد بابایت نگهت داشت تا پرستار واکسنت بزنه بعد که صدای جیغتو شنیدم فهمیدم آمپولرو زدن اللهی مامانت فدات بشه چقد گریه کردی .بعد که رفتیم داخل ماشین خوابت برد.تا اومدیم خونه.یه کوچولو تب کردی که بعد از یک روز تبتم قطع شد   الانام دیگه دستاتو میزاری تو دهنت منم روزی چند بار دستاتو میشورم هر کاریم کردم پستونک قبول نمی کنی   .همه تعجب میکن...
27 اسفند 1389

دوباره گریه

دخترم الان دو روزه که دوباره گریه های وحشتناکت شروع شد .نمی دونم چرا بردمت دکتر گفت واسه دل درده دیشب بهت دیفین هیدرامین دادم گرفتی خوابیدی. بازم ما شال و کلاه می کنیم میبریمت تو ماشین همین که می ری تو ماشین خوابت می بره     اللهی مامانت فدات بشه . . واسه اینکه مامانت خیلی گریه می کرد  دایی جونت اومد دنبالمون رفتیم خونه مادر جون که بیچاره بابات شام خورده نخورده به خاطر گریه های تو اومدیم خونه تا اینکه تو ماشین گریه هات کمتر بشه.الان من وبابات واسه خاطر گریه های تو  خونه نشین شدیم جرات نداریم جای بریم.ای خدا دخترم به اندازه کافی درد کشیده تو رو به بزرگیت دخترم خوب بشه. یا صبر...
22 اسفند 1389

بدون عنوان

دختر نازم من ازت معذرت می خوام آخه مجبورم واسه کارم روزای که می رم دفتر یا دادگاه شما رو پیشه خانم مداینی که پرستار بچه هاست بزارم فقط واسه یه ماه سخته بعد از عید قراره یه خانمه مهربون بیاد خونمون پیشه شما باشه الان که دوبار پیشش خانم مداینی گذاشتمت گفت دختر خیلی خوبی بودی . عزیزم امیدوارم وقتی بزرگ شدی این موضوع رو درک کنی که مامان واسه اینکه شما راحت زندگی کنی شمارو یه کوچولو تنها گذاشته. مهسان جونم الان یه چند روزی که شما گریه هات کمتر شده  اگه بدونی مامان واسه اینکه شما خوب بشی چقد دعا کرده .چه روزای من واسه گریه های تو گریه کردم هر کاری می کردم ساکت نمی شدی دیگه آخرش می نشستم گریه می کردم . مادرجونت می گه...
22 اسفند 1389

دینا جون

عزیزم دینا جون دختر عمه ات خیلی دوست داره عمه جونت می گه تو خونه با اسم تو شعر می سازه می خونه .دینا جون من ومهسانم خیلی دوست داریم عزیزم   ...
22 اسفند 1389